هانا عشق مادر و پدر

کلمات که میگی

تو تقریبا تمام مدت داری کارتون پپا پیگ رو میبینی خیلی اونو دوست داری چند تا کلمه هم یاد گرفتی که میگی بابا با با با یعنی آب به یعنی بده مه یعنی من نی نی ماما جی جی به تمام موجودات و اسباب بازی هات هاپو نه نه ام دای د د یعنی بیرون. کلی هم ددری شدی نی نای اینم مدل خوابیدنت فرشته کوچولوی من   ...
20 تير 1396

بدون عنوان

هانا گلی من خیلی خوشحالم که خدا ترو به من داده. خیلی باهات مشغولم برا همین یادم میره که این وبلاگ رو داریم برا همینم هست که این مدت برات پیغام نذاشتم. دختر نازی من کلی بزرگ شدی و شیطون بلا. من و بابا همچنان عاشق تو هستیم و تو تمام امید و شیرینی زندگی ما هستی. حالا دیگه تو داری هر روز چیزای جدید یاد میگیری و کلی خودتو تو دله همه جا میکنی. اینم عکس تولدته با دایی یوسف و تو تمام مدت یه سیب گنده دستت بود در حال گاز زدن اون بودی و حتی 1 دونه عکس بدون سیب نداری خخخخ. کلا هم در حال ورجه ورجه کردن بودی. بوسس   ...
20 تير 1396

اولین سلفی خخخخخخخخ

تارا و هانا غزل و هانا ده روزه که بودی پدر یه گوسفند برات قربونی کرد و یه مهمونی گرفتیم که پدر بزرگ و مادر بزرگ ها و خاله و دایی و عموهات بودن ...
3 فروردين 1395

تولد نفسم

بعد مدتها اومدم برات یه پست بذارم. حالا دیگه نفس من، دختر گلم تو بغلمه و کل وقت من صرف تو میشه. امروز دقیقا 1 ماهه که به دنیا اومدی هانا ی عزیزم تو روز 3 و اسفند ساعت 2.5 ظهر به دنیا اومدی بیمارستان معتضدی و 3400 وزنت بود و 51 سانت هم قدت زایمان مادر خیلی طول کشید و هردوتایما خیلیاذیت شدیم. اما خدا روشکر تو سالمی و حالا تو بغل من و پدرت هستی. خیلی دوستت داریم اینجا بلافاصله بعد تولدت که مادریو خاله فریبا لباس هاتو تنت کردن         ...
3 فروردين 1395

هفته 38

هانا ی نازنینم امروز بعد مدتها دارم این مطلب رو مینویسم این مدت خیلی درگیر بودم. با افزایش مقدار قند خونم همش نگران تو بودیم و این مدت کلی دکتر و آزمایش و سونو دادم تا بالاخره کنترل شد. الهی بمیرم برات چون مطمئنم تو هم خیلی اذیت شدی چون من همش نگران بودم. تو این مدت خریدای سیمونی هم با مادری و خاله فریبا انجام دادیم تختت رو هم گرفتیم و تقریبا الان همه چیز آماده س که دختر گل و نازنینم بیاد. من و بابا مهردادت خیلی منتظرتیم. این روزا حسابی تکون میخوری و کلی دست و پاهاتو کش میاری. از رو شکمم کامل معلومه وقتی هم که بابا دستشو رو شکمم میذاره تو شیطونیت بیشتر گل میکنه. انگار که میدونی باباس و میخوای بپری بغلش! امروز هم دوباره میری...
24 بهمن 1394

اولین برف پاییزی

هانای عزیزم امروز صبح وقتی بیدار شدو و رفتم پای پنجره دیددم که وووووووووووووووووووووو برف این اولین برف پاییزی امساله همه جا خیلی قشنگه مطمئنم توهم مثل مامان برف بازی رو خیلی دوست داری و من بعدا ترو حتما میبرم بیرون که برف بازی کنی کلی البته من این چند روز به شدت سرما خوردم و نمیتونم برم بیرون اصلا واسه همین این عکسو از پنجره گرفتم عشق منی دخترم ...
15 آذر 1394