هانا عشق مادر و پدر

من مادر میشوم و مهرداد پدر

1394/8/23 13:10
نویسنده : مادرش
121 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی از بچه دار شدن میترسیدم!وووییییییی مسئولیتش خرجش و همه چیش کلا!!

مهرداد هم از من بدتر

هربار که بحثش میشد کلا پشیمون میشدیم!! اما خب یه مدت بود همه بهم اصرار میکردن که یه بچه بیاریم!!مخصوصا مادری!! منم کم کم رفتم تو حسش و دیگه حرفای مهرداد زیاد روم اثر نداشتخندونکهرچند که عقلا حرفاشو قبول میکردم ولی حس مادر شدن قوی تر بودفرشته

خلاصه مهرداد هم فقط و فقط به خاطر احساس و اصرار من رضایت داد که بچه دار بشیم و خیلی زود بعد از رضایتش ما بچه دار شدیم!!! همه چیز سریع اتفاق افتاد!!

روز 2 تیر سال 94 ساعت 11 ظهر با تست بی بی چک فهمیدم باردارم و خدا یه فرشته کوچولوی ناز و ملوس برام فرستاده!از خوشحالی بال درآوردم!بغل

خیلی برنامه ریزی کردم که چطوری به مهرداد بگم و سوپرایزش کنم و....

همون روز وقتی مهرداد از سرکار برگشت و غذاشو خورد و از اونجایی که این خبر تو دلم داشت به جوجه تبدیل میشد تحمل نکردمو و فورا بهش گفتم!!!

حالا دیگه مهرداد پدر شده بودمتنظر

اینم عکس غروب همون روز از پنجره اتاق

پسندها (1)

نظرات (0)